ترانه ی خوب ... ترانه ی کلاسیک زندگی ! ...

 

 

نمیدونم تاحالا این اتفاق براتون افتاده یا نه ... یه موقعی هست که حس میکنید حرف دلتون رو به هیچ کسی نمیتونید بگید ... یه موقعی که یه حرف گنده روی قلبتون سنگینی می کنه و بعضی موقعها حس میکنید قلبتون زیر این حرف داره مچاله میشه ...  

دو سه روزی بود که وضعیت من این بود ... یعنی یه حرفی مونده بود رو دلم ... حرف که نه ، یه دردودل ... بدجوری داشت قلبمو مچاله میکرد ... 2-3 روزی می شد که حسابی منو از درس و زندگی انداخته بود تا دیشب ... دیشب حس کردم میتونم با یکی راحت باشم و حرف دلمو بهش بزنم و اونم بدون هیچ قضاوت و پیش داوری به حرف قلبم گوش بده ... الان خیلی راحتم ... خیلی راحت و آروم ... 

 

مرسی غزل ... مرسی دوست مهربون من که بودی ... 

  

پ.ن1: واسه معرفت سنجی بعضی آدما هم ک شده باید به حال خودشون بذاریشون ... جالبه ک همیشه هم یه نتیجه داری ... معرفتاشون تعطلیه ... اونم از نوع رسمی اش !!

پ.ن2:انگار این روزا بجای شکرخدا باید ازش گله و شکایت کنم واسه همه ی نبودنات ... همه ی روزای خوب و بدی که میخواستم باشی اما نبودی ... تو خوب باش و خوش ... همین واسه من کافیه ...  

 

ته سیگار - گروه رستاک