اینکه من خسته ام به کسی ربطی نداره ... اینکه خسته شدم از لوس بازیای بقیه هم نباید به بقیه ربط داشته باشه ... اینکه از اینکه هر لحظه یکی بیاد پیشم و بگه من قبول نمیشم ... مطمئنم و بعد بزنه زیر گریه هم خسته ام ...

چرا همه فک میکنن من ظرفیتم زیاده ؟! ... نیس به خدا نیس ... این روزا و بعد این قلمچی مزخرف واقعا دارم به خودم شک میکنم ... شک میکنم به کنکوری که میدم و دانشگاهی که قبول میشم ... با این وضعیت فک کنم بشه علمی کاربردی سیستان و بلوچستان اونم آبیاری گلهای قالی ! ... به شدت گیجم اما نا امید نه ... بالاخره باید مدارا کنم باهاش تا بگذره ... که امیدوارم زود بگذره ... که خوب بگذره ... که که که که ....


برف عالی بود ... اینکه تو کل مدرسه 6 نفر بودیم و همش مشغول عکس انداختن هم عالی بود ... این که خیلیا که وجودشون آزارم میده اما فقط با یه لبخند از کنارشون رد میشم نبودن هم عالی بود ... اینکه اینروزا به هر بهونه ای میریم بیرون هم عالیه ... حتی شده به بهونه یه ناهار ساده تو یه فست فود همین نزدیکیا ... 


*کلی عکس فوق العاده انداختیم ... خیلی دوست داشتم بذارم اما خب ...