به گمونم این سختترین کار دنیا باشه که دیگه تبریک تولدی از مادرت نشنوی ! دیگه ذوق و شوق و کیک خریدنای هر ساله ش نباشه !
به گمونم هست !
فردا که از خواب پاشم باید فقط و فقط وقتمو بذارم سر حاضر شدن و رفتن تولد دوستم ! شاید اینجوری زمان بگذره !
تولدم مبارک ! 21 سالم شد ! همیشه دوست داشتم برسم 18 سالگی ! رسیدم و دیدم هیچی نداشت ! بعدش روزشماری میکردم برسم به 20 ! وقتی 20 سالم شد واقعا دیدم هیچ اتفاق خاصی نیفتاد و نمیفته ! اما الان دوس دارم متوقف شه و بزرگ نشم اما نمیشه ! ....
پس از اینکه زهره از اتاقم بیرون رفت، من اندکی تنها ماندم و فرصت فکر کردن درباره اینکه امروز چه اتفاقی افتاده است برایم پیش امد.
به خودم گفتم: خدای من، امروز حال من چرا مساعد نیست؟ چرا مثل همیشه اختیارم دست خودم نیست! همچون مفتشی که مجرم را تحت تفتیش قرار می دهد، از
خودم سوال های عجیب و غریبی می پرسیدم، که چرا؟... و چگونه؟.... هنوز به پاسخ سوال هایم نرسیده بودم که سعید با در زدنش رشته افکارم را از هم گسیخت.
سلام دوست عزیز
اگر به خواندن داستان علاقه دارید، شما را به خواندن داستانهایی که خودم نوشته ام دعوت می کنم
موفق باشید
تـولدت مبارکــــ عشــق ...
نمیدونم آیکون لبخند بزنم یا ...
بخــــــند لطفــاً
تولدت مبارک فریبا جان ...
سلام و درود بی کران
اولین باره رهگذر کوی دلنوشته هاون هستم
و چه زمان نازنینی گذرم افتاد!
که در آستانه بیست دومین بهار زندگی
بانو فریبای این سرزمین هستیم
صمیمانه این ساعت ها و روزها را شادباش گویم
امید که بر بام اندیشه و اخلاق گیتی بایستید
آمین
دست حق نگهدار فرزند ۲۱ ساله سرزمینم
آمین
سلام تولدت مبارک 7 روز از من کوچیکتر.
منم اول آبان هستم
تولدت مبارک فریبای خوب من..
با تاخیر
و یک دنیا آرزوهای خوب
و خوشبختی ای به روشنی لبخند مادر نازنینت که هر روز نثار زندگی ات میشود.
وبلاگتو دوست دارم فریب. بی غل و غش، ساده، روون. غیر گنگ! راحت ارتباط برقرار میکنی و خواننده یه پا دورترتو اذیت نمیکنی ;)
بازم بنویس :)
در ضمن! هر سنی قشنگی خودشو داره! حتی تو سن پیری من!!!!:)) که دائم استرس 30 ساله شدن و گذشتن جوونی و دست خالی بودن تو اون سن رو داریم!
در ضمن 2: امیدوارم روح مامان شاد باشه و جای خالیش تو دلت کمتر به غصه هات اضافه کنه