پنج وارونه ام درد دارد ...

امروز بخاطر یه فرمی که باید سلامت پزشکیم رو تایید میکرد رفتم دکتر ... با دوتا از بچه ها ... دکتر معاینه میکنه و میگه نفس عمیق بکش .. نفس که میکشم انگار میشکنه توی گلوم ... حس میکنم قلبم داره از جا درمیاد ... تیر میکشه قلبم ... دکتر میگه نفس عمیق بکش ... فشارمو میگیره ... نبض ... ضربان قلب ... خیلی ریلکس و راحت میشینه پست میزش و شروع میکنه برگه رو امضا کردن و برگه رو میده دستم ... میخوام سرش داد بزنم ... بگم مگه نمیفهمی قلبم تیر میکشه ... مگه نمیفهمی نفسم میگیره اما هیچی نمیگم و از مطبش میام بیرون و منتظر اون دوتا ... واسه اون دوتا کلی قرص نوشته ... کلی دارو ... دارو واسه اینکه تپش قلب دارن ... واسه اینکه فشارشون پایینه ... میخواستم برم تو بگم احمق من حالم بده اونوخت واسه اینا دارو نوشتی ... اما نرفتم ... از نظر اون ... از نظر پزشکی من سالم سالمم ... پس این تیر کشیدنای قلبم چی رو نشون میده ؟! هان ؟! 

 

اصلا تو وضعیت خوبی نیستم ... به هیچ وجه ... برگشتم به همون دوران افسردگی اولای پاییز 88 ... گندترین دوران زندگیم ... روزایی که همش درو میبستم و میشستم به گریه ... به یه آرامش مطلق نیاز دارم ک داره برام جور میشه ... یه اردومانند 10 روزه که شبانه روزیه و بین 300-400 نفری که هستن تقریبا 2-3 نفر رو میشناسم ... خیلی بهش نیاز دارم و دارم واسه اومدنش روزشماری میکنم ... 

 

چندروز پیش به شوخی و جدی داشتم به یکی میگفتم که نمیذارم دردودلش توی دلش بمونه و درونگرا باشه ... و اونم گفت خیلیا بودن این حرفو زدن اما نتونستن و من با اعتماد به نفس تمام گفتم من میتونم ... بعد تو دلم به خودم گفتم زر نزن ... تویی که درونگرا و مزخرفی و خنده هات واسه بقیه ست و گریه ت واسه خودت ، هیچ وقت نمیتونی به یه درونگرا کمک کنی ... هیچوقت ... 

 

باید مثل چاقو خیلی رابطه و خیلی آدم ها رو ببرم و از بینشون رد شدم بدون هیچ اعتنایی ... میدونم سخته اما سعیمو میکنم ... 

 

 

خنده را معنای سرمستی مدان ... آنکه می خندد غمش بی انتهاست ... 

 

The Ways - Otaghe abi.